مستندمسابقه خانه ما

مستندمسابقه خانه ما

چرا دنبال شغل و حرفه مورد علاقه مان نمی رویم؟
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
3
متفرقه

هر یک از ما موجودی منحصر به فرد هستیم و استعدادها و علایق خاص خود را داریم. اکثر ما به طور شهودی می‌دانیم که از چه کار و فعالیتی خوش‌مان می‌آید و گاهی ممکن است در اوقات فراغت به این علایق بپردازیم. برای بیشتر ما، کار و شغل چیزی جدا از علاقه و تفریح است. در حالی که روان‌شناسی را دوست داریم، مهندسی می‌خوانیم! با این که به نقاشی علاقه داریم، حسابدار می‌شویم! از معماری خوشمان می‌آید اما صنایع قبول می‌شویم! دوست داریم برای خودمان کار کنیم، اما کارمندی را انتخاب می‌کنیم! تنها تعداد محدودی از افراد، کارشان را واقعا دوست دارند و اکثر آدم ها به دنبال کار و شغل مورد علاقه‌ی خود نمی روند. اما چرا چنین است؟ چرا شغلی را که دوست داریم، انجام نمی‌دهیم؟

علایق و استعدادهای خود را نمی‌شناسیم

بسیاری از ما حتی در سنین بلوغ و بزرگسالی نیز به درستی علایق و استعدادهای خود را نمی‌شناسیم. هرگز برای این نوع از خودشناسی آموزش ندیده‌ایم و راهنمایی نشده‌ایم.

مدرسه در اصل قرار است جایی برای کشف و شکوفایی علایق و استعدادهای ما باشد، اما در عمل چنین اتفاقی نمی‌افتد. ما مجبوریم علایق خود را در محدوده‌ی رشته‌های دفترچه‌ی کنکور بجوییم و پس از آن هم معمولا در دام رشته و کاری که هیچ علاقه‌ای به آن نداریم، گیر می‌افتیم.

هرچند که برخی از تست‌های استعدادیابی و تیپ‌شناسی شخصیتی می‌توانند برای کشف علایق و استعدادها مفید باشند اما کافی نیستند. این آزمون‌ها بسیار ساده‌سازی شده‌اند و پیچیدگی تفاوت‌های فردی، تجارب گذشته و تاثیرات محیطی که شخص در آن رشد کرده است را در نظر نمی‌گیرند. از طرف دیگر در نهایت این خود شما هستید که باید به پرسش‌های این آزمون‌ها پاسخ بدهید. منظورم این است که در نهایت این خودتان هستید که باید با مراجعه به درون خود علایق و استعدادهای خود را کشف کنید. چه کاری برای‌تان لذت‌بخش است؟ چه مهارتی را راحت و آسان انجام می‌دهید؟ چه موضوع یا فعالیتی را سریع یاد می‌گیرید؟ تفریحات و سرگرمی‌هایتان چیست؟ تمامی اینها می‌توانند سرنخی برای کشف علاقه و استعدادهایتان به شما بدهند. علت این که علاقه و استعداد را باهم به کار می‌برم این است که آنها معمولا باهم همسو و سازگار هستند. اگر شما واقعا به گرافیک، نویسندگی یا فوتبال علاقه دارید، به احتمال زیاد در آن زمینه استعداد هم دارید.

در انتخاب شغل تحت تاثیر معیارهای دیگران قرار می‌گیریم

برای بیشتر ما انتخاب شغل از مسیر مدرسه، کنکور و انتخاب رشته می‌گذرد. به عنوان نوجوانی دبیرستانی، معمولا بسیار تحت تاثیر نظرات و باورهای دیگران هستیم و به راحتی معیارها و مُدهای اجتماعی را می‌پذیریم. بیشتر والدین از بچه‌ها توقع دارند که دکتر یا مهندس شوند و کاری به علاقه‌ی خود آنان ندارند.

در حالی که من اشتیاق فراوانی به فیزیک داشتم، اما فقط به این خاطر که همه از من توقع مهندس شدن داشتند، در رشته‌ی مهندسی مشغول به تحصیل شدم. دوستم عاشق ریاضی بود اما پزشک شد. (در ادامه توضیح می‌دهم که هر دوی ما پس از ۲۰ سال، با انتخاب‌هایمان به کجا رسیده‌ایم) اکثر دوستان دیگر نیز چنین وضعی داشتند. در آن سنین اکثر ما آن‌قدر به پختگی، شناخت و استقلال فکری نرسیده‌ایم که بتوانیم راه خودمان را برویم و کار و رشته‌ی دلخواهمان را دنبال کنیم. اما در سال‌های بلوغ نیز همچنان موانع دیگری ما را از رسیدن به علایق‌مان باز می‌دارد.

از ناهمرنگی با جماعت می‌ترسیم

دنبال کردن علایق شخصی، معمولا ما را در مقابل توقعات و باورهای اطرافیان و جامعه قرار می‌دهد. کمتر کسی در سنین بلوغ یا بزرگسالی، مسیر شغلی خود را تغییر می‌دهد. اگر بخواهیم چنین کاری بکنیم، توجه دیگران را به خود جلب می‌کنیم و شخصی غیرعادی و عجیب به حساب خواهیم آمد و این قضاوت دیگران، در ما ایجاد ترس خواهد کرد. به همین دلیل ترجیح می‌دهیم همچنان همان آدمی باشیم که تاکنون بوده‌ایم و همان کارهایی را بکنیم که تاکنون ‌کرده‌ایم.

اما همرنگی با جماعت ممکن است برای خود واقعی ما بسیار گران تمام شود. آرتور شوپنهاور می‌گوید: «ما حدود نیمی از شخصیت خود را در راه تلاش برای شباهت به دیگران از دست می‌دهیم».

تفاوت

ارزش‌های سنت و اجتماع از همان سنین مدرسه، کودک را تحت تأثیر قرار می‌دهند. تأثیری که در اکثر مواقع منجر به دفن خود واقعی ما می‌شود و ما را به شکل کپی و رونوشتی از یک انسان مقبول اجتماع درمی‌آورد. درست است که انسان، موجودی اجتماعی است اما اجتماعی بودن به این معنا نیست که همه‌ خود را با معیارهایی یکسان تطبیق دهند. برای پیگیری علایق و استعدادهای خود باید به حدی قوی باشیم که بتوانیم، علی‌رغم نظر دیگران، به تلاش برای دستیابی به اهداف و رؤیاهای خود ادامه دهیم.

از شکست خوردن می‌ترسیم

بالاخره کاری که اکنون مشغول انجامش هستیم برایمان غنیمت است و اگر بخواهیم آن را رها کنیم و به کار دیگری بپردازیم ممکن است شکست بخوریم و موقعیت فعلی‌مان را نیز از دست بدهیم.

برای کاهش احتمال شکست می‌توانیم به مرور مسیر را تغییر بدهیم و هزینه‌ی شکست را کمتر کنیم. می‌توانیم در کنار شغل فعلی به طور پاره وقت به کار مورد علاقه‌ی خود بپردازیم و زمانی که در این کار ثابت شدیم، کار قبلی را رها کنیم. با این حال معمولا در شروع یک کار جدید، شکست اجتناب ناپذیر است. ما باید مدیریت شکست‌ را بیاموزیم. باید با استفاده از درس‌هایی که از شکست‌ها و اشتباهات خود می‌گیریم مسیر را اصلاح کنیم تا بتوانیم به موفقیت دست‌یابیم. شکست‌های موقت در انجام کاری که دوست داریم بسیار بهتر از شکست همیشگیِ ناشی از فراموش کردن علایق‌مان است.

از موفق شدن می‌ترسیم

ترس از موفقیت شاید عجیب به‌ نظر برسد اما واقعیت دارد. تصور کنید قرار است آدم بسیار بزرگی شوید و به دستاوردها و موفقیت‌های بزرگی برسید.

تصور این که واقعا در چنین جایگاهی قرار بگیرید چه احساسی در شما ایجاد می‌کند؟ چرا با این که هر یک از ما با استعدادهای منحصر به ‌فرد به دنیا می‌آییم، تنها تعداد اندکی از انسان‌ها می‌توانند این قابلیت‌ها را شکوفا و از آنها استفاده کنند و به موفقیت‌های بزرگ برسند؟

روانشناس انسان‌گرا آبراهام  مازلو اعتقاد داشت که ما همان‌طور که از بدترین ویژگی‌های خود وحشت داریم از بهترین ویژگی‌هایمان نیز می‌ترسیم. شاید برای ما، داشتن یک مأموریت بزرگ در زندگی، خیلی ترسناک باشد و به همین دلیل برای ادامه‌ی حیات خود به انجام یک سری مشاغل عادی روی می‌آوریم و دنبال یک سری اهداف عادی می‌رویم. همه‌ی ما لحظاتی را تجربه کرده‌ایم که طی آن متوجه توانایی‌های واقعی‌ خود شده‌ایم.

مازلو در این زمینه می‌نویسد: «ولی همزمان با این که این توانایی‌ها را در خود می‌بینیم از سر ضعف، حیرت و ترس به لرزه می‌افتیم.» ترس از پیگیری و تحقق نبوغ ذاتی‌مان و کار کردن در حد کفایت، دستورالعمل یک زندگی عمیقا غمبار است، زیرا اگر این روش را انتخاب کنیم، از همه‌ی ظرفیت‌ها و فرصت‌ها کناره‌گیری می‌کنیم.

بعضی از افراد به این دلیل از جست‌وجوی بزرگی و موفقیت پرهیز می‌کنند که می‌ترسند زیاده‌خواه به نظر برسند. ولی این موضوع می‌تواند تنها بهانه‌ای برای فرار از سعی و کوشش باشد. ازاین‌ رو، معمولا اهداف پست و کوچکی را برای خودمان در نظر می‌گیریم. احتمال برجسته شدن، صاعقه‌ای از ترس را در دل هر انسان عادی ایجاد می‌کند. زیرا متوجه می‌شود که اگر برجسته باشد توجه دیگران را به خود جلب می‌کند. این مساله تا حدودی به از دست دادن کنترل و ترس از دست دادن شخصیت قدیمی‌مان نیز مربوط می‌شود.

اهمیت پیگیری علایق و استعدادها

یکی از اهداف طبیعی در زندگی همه‌ی ما دستیابی به لذت و شادی است. به همین دلیل انجام کار مورد علاقه و لذت‌بخش نیز امر کاملا طبیعی و درستی است. از طرفی طبیعت به هر یک از ما استعدادی خاص بخشیده است و هنگامی که در پی شکوفایی آن هستیم، با ایجاد احساساتی عالی مثل شور و لذت و شادی درونی به ما پاداش می‌دهد. در غیر این صورت نیز طبیعت با هشدارهایی چون احساس بی‌معنایی، ناامیدی، افسردگی، دل‌مردگی، فشار عصبی و استرس و انواع بیماری‌های روان‌تنی به ما یادآوری می‌کند که در مسیر تحقق خود واقعی‌مان قرار نداریم و باید راه‌ خود را اصلاح کنیم.

مسلما تنها با انجام کاری که برای‌مان حسی خوش‌آیند به همراه داشته باشد، قادر خواهیم بود تا خدمت بزرگی به جهان عرضه کنیم، زیرا عشق و اشتیاق، نیرویی است که بر هر مانعی غلبه می‌کند. از طرف دیگر وقتی به کار مورد علاقه‌مان مشغول باشیم در واقع مشغول تفریح و بازی خواهیم بود نه کاری که سراسر تقلا و جان‌کندن باشد. کارهای مورد علاقه‌ی ما، با به‌کارگرفتن استعدادها و نبوغ ذاتی‌ ما، بازدهی عالی در قالب ارائه‌ی ارزش یا خدمتی به دیگران به وجود می‌آورد که زندگی ما و سایرین را غنا خواهد بخشید.

خطرات داشتن شغل ناخوشایند

من، به عنوان فردی که رشته‌ی مورد علاقه‌ام یعنی فیزیک را رها و رشته‌ی مهندسی را انتخاب کرده بودم هرگز از کارم احساس رضایت نمی‌کردم و همواره ناراحت و افسرده بودم. البته فیزیک تنها علاقه‌ی من نبود. من به فلسفه و هنرهای تجسمی، نویسندگی و مباحث خودشناسی و رشد شخصی نیز علاقه‌مند بودم. با این‌حال شدیدا از کارم ناراضی بودم و این نارضایتی آن‌قدر عمیق بود که مصمم شدم تا به هر بهایی دنبال علایقم بروم و هم اکنون در مسیر علاقه‌هایم قرار دارم. این تغییر باعث شد تا دوباره شور و اشتیاقم را به دست آورم و از زندگی‌ لذت ببرم.

اما حکایت دوست من بسیار غم‌انگیز است. او که ‌استعداد فوق‌العاده‌ای در ریاضیات داشت، به دلیل همان معیارهای اجتماعی که در بالا توضیح دادم، رشته‌ی پزشکی را انتخاب کرد. هر زمان که از ریاضیات صحبت می‌کرد شور و اشتیاق و حسرت را هم‌زمان می‌شد در چهره‌اش دید. به عنوان یک پزشک با این که از لحاظ درآمد و اعتبار اجتماعی به اهداف خود رسیده بود اما همیشه از شغلش شکایت داشت و فشار و اضطراب زیادی را تحمل می‌کرد. او سرانجام به علت خودخوری‌های و فشارهای درونی که حاصل این نارضایتی بود در حالی که هنوز پا به چهل سالگی نگذاشته بود بر اثر حمله‌ی قلبی درگذشت. هرچند که مرگ دست خداست اما داشتن شغل ناخوشایند هم می‌تواند وسیله‌ای برای از پا در آوردن انسان باشد!

برگرفته از سایت «چطور»، نویسنده: موسی توماج ایری

برای اطلاع و استفاده از سایر مطالب ما، به کانال تلگرام خانه ما بپیوندید:

کانال تلگرام خانه ما

نظرات کاربران
Kame
06 اردیبهشت 1401

کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر نه تنها این گفته ها رو به صورت منظم و دقیق تایید میکنه بلکه راهکار ارائه میده و کلا بعداز خوندن این کتاب یک انسان دیگه میشی و دیدگاهت نسبت به مسائل و مشکلات عوض میشه.

ابوالفضل شجاع
02 فروردین 1399

بسیار زیبا و تاثیر گذار بود. خسته نباشید

مجید
08 اردیبهشت 1396

سلام
راهکار ارائه بدهید که چطور برویم دنبال شغل مورد علاقه.اینها همه علتهایی بود که به دنبال شغل مورد علاقه نمیرویم

شما هم نظرات خود را برای خانه ما ارسال کنید.

مطالب مرتبط